دنیا در حال پیشرفت و دگرگونی است و همه ی علوم در حال بروز رسانی هستند و حرفه ی مددکاری اجتماعی نیز از این اصل مستثنی نیست. تا چند سال گذشته بحث بر آن بود که مددکار اجتماعی می تواند در حوزه درمان ورود پیدا کند یا خیر!؟ جایگاه او در درمان مراجع چیست؟ بعضی ها بر این باور بودند که مددکار اجتماعی کارش در حوزه تشخیص بوده و بعد از تشخیص دادن باید ارجاع دهد به فرد متخصص. برخی می گفتند مددکار اجتماعی یک کارمند پشت میز نشین نیست و جایگاه او در بطن جامعه و در بین مردم است. برخی ها هم برعکس مددکار اجتماعی را مستحق میز مشاوره و راهنمایی می دانستند و معتقد بودند ما دستگاه دیاگ نیستیم.
فکر می کنم ورود به حوزه کوچینگ پایان این اختلاف سلیقه ها و اختلاف روش ها باشد زیرا کوچ بودن دیگر مشاور بودن و راه حل دادن نیست، رفتار بالینی هم نمی خواهد، کوچ بودن یک کلکسیون از مهارت هایی است که یک فرد متخصص با کشف توانایی آن در درون خود می تواند به میتواند در این راه قدم بگذارد.
فرقی نمی کند بر روی صندلی روبرویت چه کسی نشسته، یک زن سرپرست خانوار، یک کودک آزار دیده، یک معتاد در حال بهبودی، یک کودک بی سرپرست … کافی است از قالب ناجی بودن یا بی تفاوت بودن خارج شویم و روزمرگی ها را از بین ببریم، کافی است بدانیم فردی که مقابل ما نشسته با ما برابر است. او هم سهمی در حل مسئله اش دارد.
گاهی هم اگر ما مدیر یک مجموعه هستیم کافی است بدانیم چطور مانند یک سرمشق خوب عمل کنیم، شاید کارمند ما در حال تقلید رفتار ما باشد.
شباهت فرآیند مددکاری اجتماعی و کوچینگ در هدف گذاری و کمک به حل مسئله است با این تفاوت که در مددکاری اجتماعی، مددکار اجتماعی است که با توجه به پتانسیل مراجع برنامه تدوین می کند، مشاوره می دهد، از منابع استفاده می کند ولی در مربی گری مربی در کنار مراجع قرار دارد و از ابتدا تا انتها مراجع نقش اصلی را دارد. مربی برتری از مراجع ندارد و نمی خواهد دانش و مهارتی را انتقال دهد بلکه می خواهد از دانش و مهارت خود مراجع استفاده کند.
در این فرآیند دانستن سه چیز مهم است: خواسته طرف مقابل برای رسیدن به خواسته اش، اینکه حاضر است چکار کند و سوم اگر خواسته اش را به دست آورد چگونه فردی می شود؟
مددکار اجتماعی باید ابتدا عادت های مربیگری را در خود تقویت کند، یعنی کمتر بگوید، بیشتر بپرسد.
فرقی نمی کند مددکار اجتماعی یک مدیر باشد، یک مشاور و راهبر باشد، یک کارمند باشد یا یک مدرس. مهم این است که بر فرآیند مربیگری اشراف داشته باشد، بداند کدام سوال را کجا بپرسد و عادت مربی گری را در خود ایجاد کند.
یک مربی ابتدا باید متوجه شود یک چیز چگونه تغییر می کند و بعد اقدام به تغییر آن کند،
یکی از مهارت های مهم یک مربی پرسش گری است که یک مددکار اجتماعی باید آن را بیاموزد.
نمونه هایی از پرسش های خوب:
چرا فکر می کنید این مشکل را داریم؟
چه گزینه هایی برای انجام کارها به صورتی دیگر داریم؟
پیش بینی می کنید انجام کارها بصورتی دیگر چه مزیت هایی داشته باشد؟
فکر می کنید اگر از گزینه های دیگر استفاده کنیم واکنش دیگران چگونه باشد؟
بهتر است چگونه با پیامد های گوناگون اینگونه رفتار برخورد کرد؟
چه کار می توانیم بکنیم تا از وقوع اینگونه پی آمد ها جلوگیری کنیم؟
بعد از سوال پرسیدن باید شنونده خوبی باشیم و مزیت های شنونده خوب بودن:
بدنبال وضوح و روشنی هستند، به احساسات بیان نشده توجه می کنند، به داستان طرف مقابل گوش می دهند، خوب خلاصه می کنند، همدلی می کنند، بدنبال آنچه متفاوت است هستند نه آنچه مشابه است، همه چیز را جدی می شمارند، فرضیات پنهان را تشخیص می دهند، اجازه می دهند طرف مقابل ”خودش را بیرون بریزد“ ، می پرسند ”در این باره چه فکری می کنید؟“، طرف مقابل را وادار به حرف زدن می کنند و دائما در حال پرسش درباره ی جزئیات هستند. ادامه دارد…
زهره مهدوی (مددکار اجتماعی )
عضو دپارتمان کوچینگ نوجوانان روشنای راه و دانش آموخته پیشرفته واقعیت درمانی و تئوری انتخاب